آ هسته وارد اتاقش شدم و دسته گل رو توی گلدون اتاق گذاشتم بعد عقبگرد زدم
تا راهی رو که اومده بود م رو برگردم ...
چشماشو باز کرد و آهسته گفت؛ حالا که زحمت کشیدی و تا اینجا اومدی،
لااقل بیا منو ببوس...
از بهترین دوستان قدیمی بود ،
الان شش ماهه که با هم قهریم ، وقتی شنیدم بستری شده طاقت نیووردم و اومد م ملاقاتش...
دختران جوان / خرمشهر...برچسب : نویسنده : الف ستوده dokhtranejavan بازدید : 462